بی خوابی

متن مرتبط با « لینک» در سایت بی خوابی نوشته شده است

بدون امضا

  • در توضیح این موضوع بگم که واقعا دیگه کی حال داره بیاد پای سیتم بشینه یا مرورگرشو باز کنه تا یه چیزی بخونه و اینا؟ ولی تلگرامو حتی بعد از فیلتر کردنش همه دارن و بنظرم برای این جور کارا خیلی کارایی هم داره. فعلا راحت‌ترم که حرف دیگه‌ای اگه هست رو اونجا بزنم، باز تا ببینیم بعدا به وبلاگ برمیگردیم یا نه...فقط میمونه یه بخش وبلاگ که روزمرگی‌هام باشه؛ اونا رو همون سر جاش مینویسم. از اولشم جاگانه نوشتم که قایمشون کرده باشم. ولی اگه چیزی بود که خودمم دوستش داشتم توی تلگرام هم کپیش می‌کنم. بقیشم که باشه همینجا پیش خودم و آدمای پیگیرتر. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یدونه وبلاگ دیگه دارم توش روزمرگی‌هامو بدون سانسور مینویسم. قایمش کردم ولی اگه فکر میکنی حال و حوصلشو داری که بخونی و منم ممکنه آدرسشو بهت بدم یه پیامی چیزی بهم بده تا رمزو بهت بگم

  • شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید: <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align=""> بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تکمیل می‌شود

  • جهت خالی نبودن عریضه و این صحبت‌ها، این شعره که داستانش یه چنتا پست پایین‌تره رو دارم مینویسما! فکر کنم ادامه داشته باشه ولی تا همینجاشو میذارم که یوقتی مردم لال از دنیا نرم! :)) نرم نرمک آدمیدر درون, ...ادامه مطلب

  • هنوزم از تعریف شنیدن بدم میاد!

  • امروز یه جلسه شعر بود، با اینکه وسط امتحانام بود به دلایلی مثل به‌هم زدن یکنواختی و یه استراحت ذهنی و چیزایی مث این، بعلاوه‌ی علاقه‌ی زیاد پاشدم رفتم. دو تا شاعر مطرح هم اومده بودن و در کل جلسه‌ی خوبی, ...ادامه مطلب

  • باید بیشتر بنویسم...

  • مطمئنم باید بیشتر بنویسم!نه فقط اینجا... همه جا... حالا هم دارم دنبال بهونه می‌گردم واسه نوشتن!قدیما عقیده داشتم که آدم تا حرفی نداشته باشه نمی‌تونه بنویسه. ولی فقط همین؟ یه وقتایی بود می‌رفتم انجمن و, ...ادامه مطلب

  • برق میزنه، مشکی مشکی

  •       دو سه روز قبل عید بود داشتیم با یکی از رفقا دور میزدیم تو خیابون. هوا هم سوز بدی داشت! برای همین پنجره ها رو م بالا کشیده بودیم. نمیدونم چی شد یهو انداختم تو کمربندی و همینجوری داشتیم دور میزدیم شهرو ... که رسیدیم به یکی از میدونای گوشه ی شهر !     تو حاشیه میدون دیدیم یه بچه ای نشسته، سرشم تو یقه لباسش بود و فقط موهاش معلوم بود، یه کیسه هم جلوش بود. دلم نیومد ولش کنم همینجوری، یه بچه هشت، نه ساله تو این هوا، اینجا ... رفتیم جلوش ایستادیم و یکم پنجرخ رو کشیدم پایین گفتم بیا برسونیمت جایی میخوای بری، تو این هوا چرا اینجا نشستی؟ گفت: نه جایی نمیخوام برم! باید تا صبح حداقل پنجاه تومن کار کنم.باید برا عیدم لباس بخرم. الان نمیشه برم خونمون!      دلم لرزید، خیلی ناراحت شدم! گفتم خوب اینجا که کسی نیست بیاد کفشاشو بده واکس بزنی، آدم پیاده توی شهره نه لب جاده! بیا بریم لااقل تا یه جایی برسونمت که بتونی کار کنی، گرم تر هم باشه. باز گفت: نه، نمیشه. همه جا رو بچه های دیگه قرق کردن. برم اونجاها کار کنم اولا که نمیذارن و میان اذیت میکنن، دوما که هر چی کار کردم به زور ازم میگیرن!     خیلی شرایط عجیبی بود! حتی سوز سرمایی که از پنجره میمد تو ماشین هم قابل تحمل نبود! من و رفیقم خیلی پول همراهمون نبود، یه مقدار کمی داشتیم که همون موقع دادیم بهش... ولی باز دلمون راضی نشد، برگشتیم رفیقم رفت از عا, ...ادامه مطلب

  • مینویسم تا بمونه

  • اوضاع خیلی جالبی بر زندگیم حاکمه در حال حاضر! اولا اینکه یه دوستی داشتم خیلی قدیمی، خیلی ... یهو اومده پیام داده که بیام تمومش کنیم دوستیمونو و همدیگه رو اذیت نکنیم! فلان و اینا... و واقعا یه هفته است تو شوکم! تو فیلما دیده بودم اونم مثلا روابط دو جنس مخالف که بیا همو عذاب ندیم و تمومش کنیم! ولی فکر نمیکردم دوست خودم که خوب مثه خودم پسرم هست همچین حرفی بهم بزنه یه روز! البته که من مقصرم.مقصر به تحویل نگرفتن و بی حال بودن و بی معرفتی! ولی اینجوری خوب... نمیدونم والا، فقط شوکه ام! دوما اینکه هزار و یک جور کار فشرده دارم در حدی که به معنای واقعی وقت کم میارم! درس و امتحان یه طرف، اون یه طرف، اون یکی یه طرف و باز اون یه طرف دیگه ! یکیشو بخوام بگم(همون آخریه) اینه که داریم یه نشریه مستقل میزنیم توی دانشگاه، تو زمینه ی ادبی! واقعا عشقه یعنی! پر از شور و اشتیاق و علاقه ام اصلا! کاش زمان هی می ایستاد که من ازش عقب نمونم، کاش می ایستاد با هم میرفتیم جلو! نمیشه ولی! اینا رو هم نوشتم که بمونه! چند وقت دیگه برگردم ببینم اول خیلی چیزا چجوری بوده! شاید دوباره خواستم احساساتمو زنده کنم، همون احساساتی که فراموششون کردم..., ...ادامه مطلب

  • آمارتو بپا !

  •      امروز صبح از سر جلسه امتحان داشتیم با دوستم برمیگشتیم خونه. میگفت تو خیلی نامردی! خیلی میخونی ولی دروغ میگی الکی که من نخوندم و اینا! ( و البته حرف چرت میزد! واقعا خیلی درس نخونم!) من هر بار از یه راهی سعی میکنم بهشون بگم دارن اشتباه میکنن! امروز همون رو موتور بودیم بهش گفتم:« ببین من آخرین باری که دروغ گفتم یادم نیست. واقعا خیلی ساله که دروغ نگفتم و واقعا حاضر نیستم بخاطر همچین مسئله‌ی الکی ای آمار خودمو خراب کنم!» این جمله آخرو خوب حفظ کنین کارش دارم...      خلاصه اومدم یه دو ساعتی خونه کارامو کردم باز راه افتادم برم دانشگاه؛ کلاس داشتم. با موتور بودم. دیرم راه افتاده بودم. همینجوری داشتم برا خودم میرفتم که تو یه کوچه دیدم پلیس ایستاده و جلومو گرفت. جوری ایستاده بودن که قشنگ تو کمین باشن. _حالا کار نداریم که این کار که مثل کفتاری که به شکار نگاه میکنه به مردم نگاه میکنن به بهانه‌ی اجرای قانون، قاونو مداریه یا قانون گریزی! و اینکه واقعا توی کوچه پس کوچه وایستن موتور بگیرن و ببرن پارکینگ و پول پارکینگ در مقابل اینکه سر چهارراه ها بایستن و ترافیکو باز کنن و جلوی پارک دوبل و اینا رو بگیرن کدومش بهتره؟؟ چمیدونم والا!! ولش کن _ خلاصه من با اینکه کاسکت هم داشتم به حرف نکرد بی انصاف و موتورو برد پارکینگ، البته از رفتار بی ادبانه و بدون احترامشون هم میگذرم و نمیگم! انگار قاتل گرفتن!!, ...ادامه مطلب

  • کاری کلمه 3

  • ویترین خانه روزمرگی هایم سر آغاز امکانات و اضافات تماس با من محلی برای نوشتار های بیخودی از سر دلتنگی دسته بندی های وبلاگ بر اساس موضوع  (۶۴) اطلاعیه ها  (۱۱) شاید مناسبت  (۱۳) نا شعر  (۱۹) داستانک  (۷) میهمان نا خوانده  (۴) نگاه  (۸) کاریکلماتور  (۳) تشخیص  (۲) آینده نگار  (۴) شعر ها  (۲۹) نو  (۲۰) سپید  (۱۶) نیمایی  (۴) کلاسیک  (۸) غزل - قصیده  (۵) , ...ادامه مطلب

  • نفس

  • قائدتا وقتی یکی شیش هفت ماه نیاد تو وبلاگش پست بذاره آدم باید نگران بشه ! ینی من میشم، ولی شما نشین! من اگه خواستم بمیرم قبلش وصیت میکنم یکی بیاد اینجا پستشو بذاره ... , ...ادامه مطلب

  • شاه بیت

  • ○روزی به یک درخت جوان گفت کُنده‌ای :باشد که میزِ گوشه‌ی میخانه‌ای شوی !•تا از غمِ زمانه بیابی فراغ بالای کاشکی نشیمنِ پیمانه‌ای شوی•یا این‌که از تو، کاسه ی «تاری» در آورندشورآفرینِ مطربِ دیوانه‌ای شوی•یا صندوقی کنند تو را، قفل, ...ادامه مطلب

  • hossein jannati

  •  تا به حال هر چه گشتم از این شاعر محبوبم چیز زیادی پیدا نکردم. خودش در وبسایتش اینطور نوشته : در بیست و سوم اسفندماه 1359 در تهران به دنیا آمدم و نه از نیاکان به بزرگان مربوطم ونه هیچ کار مهمی در جهان کرده ام! تنها می دانم که چی, ...ادامه مطلب

  • مغرور

  •           امروز اینجا هم یه نم بارونی اومد.از قضا اطراف خونمون دارن پی میکنن و ساختمون میسازن و از این حرفا . تا دیدم بارون گرفت یاد اون مهندسا و کارگرا افتادم که الان حتما دارن با خودشون میگن: بیا ! ینی شیش ماه ، شیش ماه اینجا با, ...ادامه مطلب

  • یک دنده

  •      توی عمرم اینقدری که جلسه رفتم و درباره ی مسائل مختلف توی جلسات مختلف نظر دادم با دوستان و اینا ؛ تو خونه و فامیل نظر ندادم ! (با اغراق !!)یکی از جالب ترین جلسات زندگیم رو هم دو سه روز پیش نشسته بودم تحت عنوان هم اندیشی نشریات, ...ادامه مطلب

  • کاسه داغتر از آش

  • دایه مهــربان تر از مادر هستم                   برای گهواره های خالی همسایه مان           از درخت سیب باغ زرد آلویش                             لواشک میچیند دیگر کسی       برای طراوت                    دست به جیب نمیشود دلم میسوزد برای کاسه های داغ تر از آش                     در آتش دیگری گُر میگیرند                          و برای سرمای دیگری                                                      یخ میزنند شاید این سایه ای که هر روز کوتاه تر میشود                             متعلق به آخرین بازمانده نسل خیاطهایی باشد                                                     که پارچه نخ کش نمی دوزند   تا بلیط بد نامی به دستش نداده اید                سری به کمد بی لباسیتان هم بزنید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها